وقتی خبر از اومدنت شد
وقتی خبر از اومدنت شد بهار بود انگار زندگی ما هم شکوفه باران شد صبح رفتم آزمایش دادم و یه ساعت بعد جواب آماده شد بابایی که از سرکار اومد وقت ناهار بهش گفتم از لحظه خبر دادنم فیلم گرفتم بابایی ذوق کرد و کف زد و تبریک گفت. اگرچه ما حدس اومدنتو میزدیم اما حس اطمینان از بودن تو مثل یه خورشید بهاری پر از نور به زندگی ما تابید و ما مست از بوی غنچه بهاریمون به آینده امیدوار شدیم. پارسا جان از اون زمان چشم انتظاری ما شروع شد چشم انتظاری آمیخته با نگرانی های زیبای پدرو مادر شدن.