تولد یه سالگی
از آخرین باری که مطلب گذاشتم خیلی گذشته خوب به خاطر شیطونی های خودته پسرکم. تا من کامپیوترو روشن کنم جیغ و داد میکنی و ماوس رو میخوای و نمیزاری من هیچکار کنم الانم دیگه خوابت کردم و بی خیال کار و بار شدم اومدم بعد مدت ها یه سری به اینجا بزنم.
تولدت که اونطوری که در نظرم بود نشد آخه عقد داییجون علی بود و منم یه دونه خواهر کلی وظیفه رو دوشم بود درگیری های اون مدت هم باعث شده بود تا من کمی از تو حواسم پرت شه.ولی بازم تمام تلاشمو برا تولدت کردم و خوش گذشت با این که خسته بودم اما تا نصفه شب بیدار بودم و ریسه تولدت مبارک درست کردم و سعی کردم تم کفشدوزکی باشه و شنل کفشدوزکی که مادرجون درست کرد و کلاه. با کیک کفشدوزک عکسی فعلا ندارم چون با دوربین داداش محمد (پسردایی مامانی) عکس گرفتیم و ایشونم دانشجوی تبریزه و باید برگرده تا عکسارو بگیرم.جالب اینجاست که ما یه عکس سه نفری درست حسابی نداریم .کمی ناراحت شدم آخه اینقدر زحمت کشیدم یه عکس ندارم خوب آخه پارسارو به ما نمیدادن که عکس بگیریم هر چی من و بابایی التماس کردیم بالاخره یه بار فقط لطف کردن دادن بغل ما!!!!!!