خبر یه مهمون کوچولو
خبر باردار شدنم به دلیل سقطی که داشتم چندان عجیب و غریب و خاص نبود مادرجون و پدرجون غصه منو میخوردنو و یادم میاد اون روز خیلی دلشون گرفته بود با هم صحبت کرده بودن که من ناراحتم و غصه دار اما من نگران تو بودم فقط و اونا فکر میکردن من غصه دار سقط خودم هستم من میدونستم که خدا بزرگه و تو میای و همه زندگیم معنی پیدا میکنه اونا هم میدونستن اما اینم یه قسمت از پدر و مادر شدن غصه خوردن و خبر از مهمون ناز ما که پیدا کردن شکر خدا کردن و دلشون روشن شد عزیز دل مادر. و بقیه هم کم و کسر از نگرانی های من و بابایی فهمیدن. عمه از تهران زنگ زد و ازم پرسید هنوز اولین سونو نرفته بودم که خلاصه همه با خبر شدن خدایا شکرت که شیرینی تمام این لحظه ها رو به من بخش...
نویسنده :
آرزو
22:19