پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

محمد پارسا دنیای تازه من و بابا

حالا شدي مثل بقيه

عزيزم مظلوم مامان تو خيلي مظلوم بودي و هيچوقت چندان گريه نميكردي همه دوستاي كلوپم ميگن كه شبا  تا صبح نميخوابن و بيدارن و روزا همش ني ني گريه ميكنه و مدام سر وقتشن. تو اما خوب بودي و فقط شير ميخواستي اگه خيلي گشنت بود گريه ميكردي و وگرنه من ميدونستم گشنته و تو گريه نميكردي و بقيه هم ميگفتن تو الكي شير ميدي بچه آرومه.ازت خواستم گريه كني و مثل بقيه همش جيغ جيغ كني و اذيت. دوست ندارم ماماني مظلوم باشي چون كم مياري تو اين دوره زمونه با مظلوميت. بالاخره حرفمو گوش كردي و حالا مدام بايد تو رو راه ببرن تا ساكت شي. البته هنوزم شير ميخواي و دستتو ميخوري و بايد كلي كل كل كنم تا شير بخوري ولي خوبه كه اذيت ميكني تازه احساس ميكنم منم مثل ماماناي ديگ...
21 فروردين 1392

عید 92

  پسر عزیزم این اولین عیدیه که تو هستی بهار امسال چقدر زیباتره آخه گلی مثل تو رو داریم روزی هزار هزار مرتبه خداروشکر میکنم که خداوند نعمتی مثل تو رو به ما داد. گلم این جشن عید رو ما هر ساله میگیریم و میریم دید و بازدید و کوچولوها عیدی میگیرن. دلم می خواست زودتر بهار شه تا بدون پتو و قنداق ببرمت بیرون آفتاب بخوری و بزرگ شی. حتما از الان که بزرگتر میشی یواش یواش کارای جدید میکنی چقدر ذوق دارم تا هر روز سپری شه و فرداش بیاد! خداوندا  به حق لبخندهای هر جوانه که غنچه می دهد به تمام کسانی که آرزوی فرزند دارند نظر کن.   عکس تو در عید ٩٢   اینم عکس هفت سین که البته این مال پارساله چو...
6 فروردين 1392

بي تو هرگز

پارسا جان گل پسرم بي تو من حتي يك لحظه آروم ندارم. قبلا مي گفتم چطور ممكنه يه مادر انقدر براش يه شخص ديگه مهم بشه كه از كوچكترين ناراحتي اش بي تاب بشه ولي امروز ميگم اگر تو حتي بي دليل گريه بلند كني و اشكت در بياد قلبم تند تند ميزنه و اشك منم در مياد آخه خدايا اين چه رابطه ايه از كجا به وجود مياد چطور شده كه پارسا شده مهمترين تيكه وجود من خدايا هر يك ربع كه نبينم دلم براش يه ذره ميشه چطور تحمل كنم بفرستمش مدرسه چندين ساعت نبينمش اي خدا دلم ميخواد محكم بقلش كنم و فشارش بدم .پارساجان اميد زندگي ام بي تو هرگز
17 اسفند 1391

تو 26 روزت شد و من 26 ساله ام

عزیز دلم، همه ی وجودم پارساجان تو امروز ٢٦ روزه شدی و من ٢٦ ساله که تو این دنیام نمیدونم تعریف تو توی این ٢٦ روز از دنیا چیه شاید بزرگترین مشکل تو توی دنیا حالا فقط آروغایی باشه که دلتو درد میاره اما من بهت میگم دنیا رنگین کمونه پر از رنگ های مختلفه، پر از حرف، نمیدونم وقتی به سن من رسیدی دنیات چطوره اما امیدوارم رنگین کمونت از تلفیق بارون و آفتاب نباشه فقط فقط روزات آفتابی باشه گلم.٢٦٠ ساله شی مامانی ام
7 اسفند 1391

مادر شدن

شنیده بودم که ققنوس وقتی پا به سن میگذارد خود میسوزد تا ققنوسی جوان دوباره متولد شود مادر شدن یعنی همین مادر شدن یعنی گذشتن از پل خود و ورود به دنیای تازه ای که همه چیز از جنس دیگری است مادر شدن یعنی آب شدن برف های زمستان تا رودخانه بهاری جاری شود مادر شدن یعنی خواب آینده شیرین رویای جوان شدن خلاصه شدن تمام آرزوها در جسمی دیگر یعنی پرواز به آسمان مادر شدن یعنی تو تمام دنیای منی
28 بهمن 1391

پارسا جونم به دنیا اومد

چهارشنبه صبح بود که با شوهرم رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتن و بعد مامای خودم که کلاس بارداری رو پیشش می رفتم گفت یه سونو هم بده دودل بودم گفتم سونو بدم یا نمیخواد بالاخره تصمیم گرفتم انجام بدم که دکتر دید ضربان قلب پایینه و هیچ آبی نیست نمره سونو رو پایین داد و من رفتم دوباره به خانم عالمیان (ماما) نشونش دادم گفت باید بستری بشی به دکترمم زنگ زد من دوست داشتم طبیعی زایمان کنم و درد مادر شدن رو بفهمم اما با این وضع و اینکه وزن نی نی نازم بالا بود مجبور به سزارین شدم ساعت ١ بستری شدم و ساعت ٧ قرار شد دکتر بیاد تمام این لحظات رو تو زایشگاه به نی نی فکر میکردم بهش میگفتم که دیگه کم کم وقت اومدن به دنیاست دیگه ساعت های آخریه که اون تو میگذرونی وای...
23 بهمن 1391

39 هفته

ای گل پسر تنبل، شدی ٣٩ هفته و هنوز نیومدی. مامانی همش منتظرته اما تو انگاری جات خوبه و قصد نداری بیای امروز ٨ بهمن عزیزم و پس فردا تولد پیغمبر و دلم میخواد شب تولدش بیای.یادم میاد پارسال تولد پیغمبر سفره گذاشته بودم تو خونه واز خدا تو رو خواستم  حالا امسال تو قراره بیای.پسر گلم پارسا جان این بیرون یه عده چشم انتظارن.بابایی که دیگه طاقتش تموم شده بالاخره دیشب کار تخت و کمدت تموم شد و امروز میچینمش البته دیشب تا ٢ شب یه کمیشو چیدم اما هنوز تخت مونده امیدوارم امروز همه کارا تموم شه و خیال من راحت شه.
8 بهمن 1391