سفر به سرعین و ویروس ژاپنی
شنبه داشتیم میرفتیم سرعین البته شب تو چابکسر خوابیدیم و صبح فرداش حرکت کردیم صبح دیدم حال نداری الهی بمیرم این اولین باری بود که تب کردی چقدر چشمات بی حال بود ولی همچنان آقا بودی و صدا ازت در نمیومد. سرعین که رسیدیم رفتیم دکتر و بهت استامینوفن فقط داد روز دوم حالت بدتر و تنت داغ تر شد دیگه پدرجون و مادرجون گفتن که حرکت کنیم به سمت خونه چون اینجا به امکانات دسترسی نداریم. و اینطوری شد که سفر سرعین ناتمام موند برگشت هم مامانی بدجوری سرما خورد دیروز دیدم که تنت دون دون داره بردمت دکتر .دکتر گفت یه ویروس زاپنی که تو هوا هست! و تا ٤٨ ساعت دیگه دون دونش رفع میشه تبشم که دو روز بود و قطع شد حالا دکتر گفته که من زیاد بغلت نکنم که سرما نخوری. راستی دکتر گفت دکتر سرعین چه دکتر خوبی بوده هرکی جاش بود کلی آنتی بیوتیک میداد احسنت به دکتر.چند روزیه درست و حسابی بغلت نکردم زمانی که تب داشتی برای اینکه تبت بالا نره و حالا چون سرما خوردم دلم برای بوسیدن و بوییدنت تنگ شده عزیز دل مادر تو هم همش لج میکنی که بغلم باشی تمام مدت بیماری میخواستی به من چسبیده باشی واقعا فکرشو نمیکردم اینطوری کنی آخه زیاد مامانی نیستی و بغل همه میری. خیلی دوستت دارم عزیزم.
ان شاالله بعدا که حال هر دو بهتر شد عکس این روزاتو میزارم