پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

محمد پارسا دنیای تازه من و بابا

كودك شيرخواره ام

طا قت ندارم كه تشنه باشي طاقت ندارم كه توي اين دنياي به اين بزرگي يه چيكه آب براي دل كوچيك بي تاب تو نباشه طاقت ندارم وقتي تشنه اي هيچ كاري از دستم بر نياد و شيرم نداشته باشم. طاقت ندارم وقتي تشنه اي و لبات خشكيده  بدمت دست كس ديگه اي اونم وسط جنگي كه مقابلت نا اهلا و نامردا باشن طاقت ندارم شايد كسي با بي رحمي تمام تيري به سپيدي گلوي تو بزنه و تو رو از من بگيره آخه ميخوام بزرگ شي راه بري حرف بزني بهم بگي مامان. علي اصغرم كوچولوي مامان خداكنه عمو آب بياره .  ...
20 آبان 1392

آقا پارسای گل

١٠ مهر اولین باری بود که بدون کمک تونستی بایستی همیشه ایستاده و محکم باش نفسم و همیشه هر وقت هر جا هر بار که خسته شدی از ایستادن به کسی نگو تا بارش را بیشتر نکند برای شکستنت بیا یبا در آغوش من که من پای ایستادنت خواهم شد پارسایم . ...
14 مهر 1392

تو

تو را که نگاه میکنم انگار موجود زندگی ام جان میگیرد . تو را که میبینم یادم می آید کسی حواسش به من هست که این حس زیبا را به من هدیه کرده . تو انگار رفیق تمام کودکیهای شدی و لولوی بی کسی را از داستان های پر تکرار زندگی ام زدودی. انگار جاده های کویری زندگی ام پر از گلهای مهر شدند پر از گل رز که من عاشقش هستم.انگار دوباره دارم تا تا میکنم تا به جایی برسم انگار دوست دارم به هر جا سرک بکشم و مزه اش کنم .تو عزیزم برایم یعنی دوباره شادی کن مادر.  
14 مهر 1392

اولین دریا

دیگه طاقت نداشتم آخه من عاشق دریام اما امسال تابستون اصلا نرفتم دریا.هرطور شده باید تو رو میبردم که دریارو ببینی که چه زیباست. ساعت ١٢ ظهر بود اما مهم نبود گرم بود اما مهم نبود لباس پوشیدیم و دوتایی رفتیم به سمت فریدونکنار. هر چند کلا یه نیم ساعتی بیشتر نبودیم اونجا بعدشم خوابت گرفت هر چند مامانی اصلا سیر نشد و باز دریا میخواد اما کمی آرومتر شدم. تو چی مامانی دریارو دوست داشتی؟     ...
14 مهر 1392

سفر به سرعین و ویروس ژاپنی

شنبه داشتیم میرفتیم سرعین البته شب تو چابکسر خوابیدیم و صبح فرداش حرکت کردیم صبح دیدم حال نداری الهی بمیرم این اولین باری بود که تب کردی چقدر چشمات بی حال بود ولی همچنان آقا بودی و صدا ازت در نمیومد. سرعین که رسیدیم رفتیم دکتر و بهت استامینوفن فقط داد روز دوم حالت بدتر و تنت داغ تر شد دیگه پدرجون و مادرجون گفتن که حرکت کنیم به سمت خونه چون اینجا به امکانات دسترسی نداریم. و اینطوری شد که سفر سرعین ناتمام موند برگشت هم مامانی بدجوری سرما خورد دیروز دیدم که تنت دون دون داره بردمت دکتر .دکتر گفت یه ویروس زاپنی که تو هوا هست! و تا ٤٨ ساعت دیگه دون دونش رفع میشه تبشم که دو روز بود و قطع شد حالا دکتر گفته که من زیاد بغلت نکنم که سرما نخوری. راستی ...
7 شهريور 1392

من دوستت دارم

ر وزگاری است من در تمام غم هایم خنده های تو را به یاد میاورم و تمام میشود هر ابری که دلم را بارانی کرده بود. تو دلچسب ترین هدیه ای هستی که من گرفته ام آن هم از طرف عزیزترینم خدا. هر هنگام که من در کوچه باغ های قدیمی دلم سرک میکشم و خاک تمام آنها را گرفته و من هنوز دلیلی برای بودنم نیافتم تو را به یاد میاورم. تو وظیفه ای بر دوش منی که به من حس بودن می دهد و به یادم میاورد که من هم در این دنیا کاری دارم. خدا را شکر که هستی.                                     ...
28 مرداد 1392